جدول جو
جدول جو

معنی دز رون - جستجوی لغت در جدول جو

دز رون
نام مرتعی در حوزه ی آلاشت واقع در سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دل خون
تصویر دل خون
خونین دل، دل افگار، آزرده دل، اندوهگین
فرهنگ فارسی عمید
(دَ)
دهی است از دهستان هویان بخش ویسیان شهرستان خرم آباد با 250 تن سکنه. آب آن از رود خانه خرم آباد و چشمه. ساکنان از طایفۀ ویس کرم هستند. راه آن اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(دَهْ)
سازی است که باربد می نواخته و ده زه و وتر داشته است. (گنجینۀ گنجوی ص 68) :
حدیث باربدبا ساز ده رود
همان آرامگاه شه به شهرود.
نظامی
لغت نامه دهخدا
بوی خوش، و آن شهری است که در مرز بوم شمالی املاک اسرائیل می باشد سفر اعداد34:9. و دور نیست که همان زعفرانه باشد که در راه میانۀ حمص و حمات واقع است. (از قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(دارْ وَ)
درخت نارون. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دارْ وَ)
دهی از دهستان دیره بخش گیلان غرب شهرستان شاه آباد. در 32 هزارگزی شمال باختری گیلان و یکهزار گزی باختر شوسۀ گیلان به سرپل ذهاب واقع و محلی است دامنه. گرمسیر. مالاریایی. سکنۀ آن 50 تن است. آب آن از رودخانه دیره، محصول آن غلات، ذرت، پنبه، لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. تابستان حدود ییلاق هوکانی و درگه میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(دِ رَ / رُو شَ)
روشن دل. روشن ضمیر. دل آگاه. (فرهنگ لغات و تعبیرات مثنوی) :
داند آن عقلی که او دل روشنیست
در میان لیلی و من فرق نیست.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(پُ)
دورکننده دزد. دزدراننده. رانندۀ دزد:
روز صیادم بد و شب پاسبان
تیزچشم و صیدگیر و دزدران.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(دُ رَ / رُو)
معبر تنگ و باریک که دزد تواند رفت. سوراخی درخانه که دزداز آن به درون تواند آمد. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
در اصطلاح عامیانه در محاکم و مظالم، فروختن چیزی را که قبلاً فروخته یا هبه کرده یا وقف کرده بوده است. ملکی وقف یا موهوب یا متصالح یا فروخته به دیگری را دوباره فروختن. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(دَ دَ)
نوداران. شاگردانه. فغیاز. برمغاز. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی از یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ)
دهی است از دهستان اربعه پایین (سفلی) بخش مرکزی شهرستان فیروزآباد. واقع در 49هزارگزی جنوب فیروزآباد. سکنۀآن 284 تن. آب از رود خانه فیروزآباد تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7). قریه ای است در شش فرسنگی میانۀ شمال مشرق بشکان. (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
دهی است از دهستان پائین ولایت باخرز بخش طیبات شهرستان مشهد. سکنه 94 تن. آب آن از قنات و محصول آن غلات و زیره است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
دهی است از دهستان تبادگان بخش حومه شهرستان مشهد. واقع در 11هزارگزی شمال خاوری مشهد و سر راه اتومبیل رو مشهد به تبادگان با 600 تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
جمع واژۀ داخر. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(دَ دَ)
اندرون. (آنندراج). داخل. درون. در جوف. میان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
آنچه که پشت و روی آن از جهت طرح و رنگ اختلاف داشته باشد (مانند پارچه)، کسی که قولش خلاف عملش باشد منافق، گل رعنا (زیرا که یک روی آن سرخ است و روی دیگر زرد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دو کون
تصویر دو کون
دو عالم دو جهان دنیا و عقبی
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه که پشت و روی آن از جهت طرح و رنگ اختلاف داشته باشد (مانند پارچه)، کسی که قولش خلاف عملش باشد منافق، گل رعنا (زیرا که یک روی آن سرخ است و روی دیگر زرد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از از روش
تصویر از روش
خودخواه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از از روی
تصویر از روی
بطریق از راه: از روی انصاف. توضیح دائم اضافه است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از از روزن
تصویر از روزن
از منظر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از هم رون
تصویر هم رون
هم جهت
فرهنگ واژه فارسی سره
انعامی که مردم به کشتی گیر برنده دهند، شاباش
فرهنگ گویش مازندرانی
دختران
فرهنگ گویش مازندرانی
دربان
فرهنگ گویش مازندرانی
سه پایه فلزی
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی ییلاقی از توابع تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی
لمس کردن ما تحت مرغ جهت پی بردن به وجود یا عدم وجود تخم مرغ
فرهنگ گویش مازندرانی
نام مرتعی در آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
دربان
فرهنگ گویش مازندرانی
دربان
فرهنگ گویش مازندرانی
کشاله ی ران
فرهنگ گویش مازندرانی
دورو، مکار
فرهنگ گویش مازندرانی